❤️پیرمرد میلیونر به طرف استخر رفت، تکه نانی را از جیب بزرگ کت کهنه ی خود درآورد و آن را ریز ریز کرد تا جایی که می توانست آن را دورتر از خود روی آب ریخت. « غازها» همه جمع شدند و سر تکه های نان به جان هم افتادند. اما قو اعتنایی نکرد، گویی غذا را ندیده است و انگار غذا خوردن با دیگر پرنده ها را کسر شان خود می دانست.
میلیونر گفت: «زندگی مردم عادی مانند زندگی غازهاست. حواس آدمهای عادی را هر روز دوستان، فامیل و حتی خودشان پرت می کنند، و تا حواسشان پرت می شود فراموشی به سراغشان می آید. یادشان می رود که «هدفی» دارند امروز این را می خواهند، فردا چیز دیگری را. دنبال کارهای ریز و بازی های خرد که سر راهشان ریخته می روند.
اما آدمهای فوق العاده که انسانهای آگاهی اند، مثل آن قو هستند که می شود گفت نماد فرزانگی است. آنها « تمرکز» دارند. قرص و محکم در مرکز هستی خود مستقرند و چیزی نمی تواند حواسشان را پرت کند. ارادۀ آدمهای عادی ضعیف است چون چیزی نیستند جز رشته ای از خودهای کوچک متفاوت و اغلب تضاد با هم.
ندای ارجق






1- قبل از سال 1941 اثر انگشت به عنوان مدرک در دادگاه پذیرفته نمیشد.
2- در آمریکا میزان فولاد استفاده شده در تهیه تشتک در بطریهای نوشابه بیشتر از فولاد بکار رفته در تهیه بدنه اتومبیل هاست.
3- یک تانکر بزرگ که کاملا پر باشد و در حال حرکت با سرعت عادی باشد، حداقل به بیست دقیقه زمان برای متوقف شدن احتیاج دارد.
4- بطور متوسط یک انسان در طول زندگی خود در حدود 44 پوند گرد و خاک را تنفس میکند.
5- در هر سه دقیقه یک انسان روی کره زمین اعلام می کند که بشقاب پرنده دیده است.
6- در ایالت میشیگان زنان بدون اجازه شوهران خود نمیتوانند موهایشان را کوتاه کنند.
7- تنها 55 درصد مردم آمریکا میدانند که خورشید یک ستاره است.
8- فندک قبل از کبریت اختراع شده است.
9- در طراحی خانه بیل گیتس از کامپیوترهای مکینتاش استفاده شده است.
(سیستم عامل مکینتاش رقیب ویندوز مایکروسافت است)
10- در هر روز تقریبا نیمی از جمعیت آمریکا در حال رژیم گرفتن هستند.
11- یک هواپیمای کوچک میتواند به صورت معکوس و به عقب نیز پرواز کند.
12- بیش از 50 درصد مردم جهان تا به حال نه با کسی از طریق تلفن حرف زده اند و نه کسی به آنها زنگ زده است.
13- یکی از مواد تشکیل دهنده دینامیت بادام زمینی است.
14- پارچه کتان در زمان خیس بودن، سختتر و مقاومتر است.
15- پیژامه در هندوستان به عنوان یک لباس پوشیدنی مرسوم در بیرون از خانه شناخته میشود.
16- یک کوسه از طریق شنیدن ضربان قلب، طعمه خود (ماهی) را پیدا می کند.
17- ماهی قزل آلا میتواند پرشهایی به ارتفاع حدود 2متر داشته باشد.
18-در ایالت اوهایو دادن بسته شیرینی با وزن بیش از 50 پوند به کسی غیر قانونی و جرم محسوب میشود.
19- اگر فردی به جای حرکت در پیاده رو در یک مسیر سخت و کثیف حرکت کند، 7درصد بیشتر کالری میسوزاند.
20- گفته میشود که باغبانی بهترین کار برای سالم نگه داشتن سلامتی استخوان هاست.
21- نوعی ماهی به نام آبنوس در گلوی خود دندان در میآورند.
22- فندق برزیلی پیش از نامیده شدن کشور برزیل به نام «برزیل» به این نام خوانده میشده است.
23- یک لامپ 75 وات بیشتر از سه لامپ 25 وات نور تولید میکند.
24-سوسکها سریعترین جانوران 6 پا می باشند. با سرعت یک متر در ثانیه.
25-خرگوشها و طوطی ها بدون نیاز به چرخاندن سر خود قادرند پشت سر خود را ببینند.
26-کرگدنها قادرند سریعتر از انسانها بدوند.
27-هیچ پنگوئنی در قطب شمال وجود ندارد.
28-مادر و همسر گراهام بل مخترع تلفن هر دو ناشنوا بوده اند.
29-کانادا یک واژه هندی به معنی "روستای بزرگ" است.
30-10 درصد وزن بدن انسان (بدون آب) را باکتریها تشکیل می دهند.
31-11 درصد جمعیت جهان را چپ دستان تشکیل می دهند.
32-از هر 10 نفر، یک نفر در سراسر جهان در جزیره زندگی می کند.
98-33 درصد وزن آب از اکسیژن تشکیل یافته است.
34-یک اسب در طول یک سال 7 برابر وزن بدن خود غذا مصرف می کند.
35-رشد دندانهای سگ آبی هیچگاه متوقف نمی گردد.
36-قلب والها تنها 9 بار در دقیقه می تپد.
37-چیتا قادر است در حداکثر سرعت خود گامهایی به طول 8 متر بر دارد.
38-شامپانزه ها قادرند مقابل آینه چهره خود را تشخیص دهند اما میمونها نمی توانند.
39-عمر سنجاقکها تنها 24 ساعت می باشد.
40-مدت زمان گردش سیاره عطارد به دور خود دو برابر مدت زمان گردش آن بدور خورشید است.
41-روشنایی قرص کامل ماه 9 برابر هلال ماه می باشد.
42-یک خرس بالغ قادر است با سرعت یک اسب بدود.
43-قلب یک جوجه تیغی در حالت عادی 190 بار در دقیقه می زند که در دوران خواب زمستانی به 20 بار در دقیقه کاهش می یابد.






ای حسینه آغلیانار، آغلیون ئوز حالوزا
ایندی آغلیر کربلا شاهی سیزون احوالوزا
رادمردان خدا ئولمز همیشه زنده دور
سیز ئولوبسوز باخمیون بوجارو بوجنجالوزا
امت بی غیرتی نیلر امام تشنه لب؟
احتیاجی یوخ سیزون بیر قطره اشگ آلوزا
آغلاماخ وئرمز نتیجه، عزت دین اولماسا
یا گولون یا آغلیون یا کول یاخون سقالوزا
شمردن آرتیق حسینه سیز اذیت ایله دیز
ای خلاف شرع ادنلر! بیر باخون اعمالوزا
شمر بیردفعه حسینی ئولدوروب، مین دفعه سیز
ئولدوررسوز، گردوشه ایندی سیزون چنگالوزا
خامس آل عبانین بولمه دوز مقصودینی
ایسته دی بلکه وئره رونق سیزون اجلالوزا
خلقی شیطان تولایاندا، تولوسوز شیطانی سیز
مات و حیران قالمیشام بوشیوه اغفالوزا
واردی بیرعده حسینچی پاکدامن بی ریا
نه سیزه بنزر اولار، نه سیزلرون امثالوزا
شعر: حمید کرمی (ارجقی)






يـک عــاشـوراي ديـگر گــذشـت...
مــا مــانــديم و وعــده هــايـمـان...
مــا مـانـديــم و قــول هــايـمـان...
مــا مــانـديـم و عــهدهــايــي کــه در مــيـان اشــک هــا بــا خـداي حـسـين بــسـتـيـم...
تــوبــه کــرديــم بــه عــشــق راه حــســيــن...
مــا بــيشـتر حــسيــنـي شــديــم...
تــا عــاشــوراي ديــگر چـقـدر حــسيـنـي مـيـمـانـيـم؟
حــسيـن بــه نـظـاره نـشـسـتـه است...
بــه نــظـاره مــريــدانــش...
کــه چــقــدر پــاي اشــک هــايـشـان ايـسـتاده انــد...
..............
پ.ن : خدایا به بنده هایت یاد آوری کن تو خدایی نه آنها...!!!!
چـه مـيـکـنـي اي دل حـسـيـنـي مـيـمـاني يــا مـيـروي؟!






می توانی خوشحال باشی، چون من دختر کم توقعی هستم.
اگر می گویم باید خوش قیافه باشی، فقط به خاطر این است که همه با دیدن ما بگویند"داماد سر است!" و تو اعتماد به نفست هی بالاتر برود!
اگر می گویم باید ماشین بزرگ و با تجهیزات کامل داشته باشی، فقط به این خاطر است که وقتی هر سال به مسافرت دور ایران می رویم توی ماشین خودمان بخوابیم و بی خود پول هتل ندهیم!
اگر از تو خانه می خواهم، به خاطر این است که تا آخر عمر در و دیوارآن، خاطره اش را برایم حفظ کنند و هرگوشه اش یادآور تو باشد!
اگر عروسی آن چنانی می خواهم، فقط به خاطر این است که فرصتی به تو داده باشم تا بتوانی به من نشان بدهی چقدر مرا دوست داری!
اگر می گویم هرسال برویم یک کشور را ببینیم، فقط به خاطر این است که سالها دلم می خواست جواب این سوال را بدانم که آیا واقعا به هرکجا که روی آسمان همین رنگ است؟! اگر تو به من کمک نکنی تا جواب سوالاتم را پیدا کنم، پس چه کسی کمکم کند؟!
و بالاخره...
اگر جهیزیه چندانی با خودم نمی آورم، فقط به خاطر این است که به من ثابت شود تو مرا بدون جهیزیه سنگین هم دوست داری و عشقمان فارغ از رنگ و ریای مادیات است!







علامه سید محمد حسین طباطبائی صاحب تفسیر المیزان نقل کردند که: استاد ما عارف برجسته «حاج میرزا علی آقا قاضی» میگفت:
در نجف اشرف در نزدیکی منزل ما، مادر یکی از دخترهای اَفَنْدیها (سنیهای دولت عثمانی) فوت کرد.
این دختر در مرگ مادر، بسیار ضجه و گریه میکرد و جداً ناراحت بود، و با تشییع کنندگان تا کنار قبر مادر آمد و آنقدر گریه و ناله کرد که همه حاضران به گریه افتادند.
هنگامی که جنازه مادر را در میان قبر گذاشتند، دختر فریاد میزد: من از مادرم جدا نمیشوم هر چه خواستند او را آرام کنند، مفید واقع نشد؛ دیدند اگر بخواهند با اجبار دختر را از مادر جدا کنند، ممکن است جانش به خطر بیفتد. سرانجام بنا شد دختر را در قبر مادرش بخوابانند، و دختر هم پهلوی بدن مادر در قبر بماند، ولی روی قبر را از خاک انباشته نکنند، و فقط روی قبر را با تختهای بپوشانند و دریچهای هم بگذارند تا دختر نمیرد و هر وقت خواست از آن دریچه بیرون آید.
دختر در شب اول قبر، کنار مادر خوابید، فردا آمدند و سرپوش را برداشتند تا ببینند بر سر دختر چه آمده است، دیدند تمام موهای سرش سفیده شده است.
پرسیدند چرا این طور شده ای؟
در پاسخ گفت: شب کنار جنازه مادرم در قبر خوابیدم، ناگاه دیدم دو نفر از فرشتگان آمدند و در دو طرف ایستادند و شخص محترمی هم آمد و در وسط ایستاد، آن دو فرشته مشغول سؤال از عقائد مادرم شدند و او جواب میداد، سؤال از توحید نمودند، جواب درست داد، سؤال از نبوت نمودند، جواب درست داد که پیامبر من محمد بن عبدالله(صلی الله علیه و آله و سلم)است.
تا این که پرسیدند: امام تو کیست؟
آن مرد محترم که در وسط ایستاده بود گفت: «لَسْتُ لَها بِاِمامِ؛ من امام او نیستم»
در این هنگام آن دو فرشته چنان گرز بر سر مادرم زدند که آتش آن به سوی آسمان زبانه میکشید.
من بر اثر وحشت و ترس زیاد به این وضع که میبینید که همه موهای سرم سفید شده در آمدم.
مرحوم قاضی میفرمود: چون تمام طایفه آن دختر، در مذهب اهل تسنن بودند، تحت تأثیر این واقعه قرار گرفته و شیعه شدند (زیرا این واقعه با مذهب تشیع، تطبیق میکرد و آن شخصی که همراه با فرشتگان بوده و گفته بود من امام آن زن نیستم، حضرت علی (علیه السلام) بودهاند) و خود آن دختر، جلوتر از آنها به مذهب تشیع، اعتقاد پیدا کرد.






ماه من غصه چرا ؟ تو مرا داري و من هر شب و روز آرزويم همه خوشبختي توست .
ماه من ، غم و اندوه اگر هم روزي مثل باران باريد يا دل شيشه ايت به زمين خورد و شكست
با نگاهت به خدا چتر شادي وا كن كه خدا هست خدا هست خدا ...






یک روز مردی خیلی خجالتی رفت توی یک كافی شاپ ...
چند دقیقه كه نشست توجهش به یک دختر خوشگل كه كنار میز بار نشسته بوده جلب شد.
نیم ساعتی با خودش كلنجار رفت و بالاخره تصمیمش رو گرفت و رفت سراغ دختر و با خجالت بهش گفت : میتونم كنار شما بشینم و یه گپی با همدیگه بزنیم و بیشتر آشنا بشیم ؟!
دختر ناگهان و بی مقدمه فریاد زد : چی؟! من هرگز امشب با تو نمی خوابم ؟!!
همه مردم توجهشون جلب شد و چپ چپ به مرد نگاه کردند و سری تکون دادند !
مرد بیچاره سرخ و سفید شد و سرشو انداخت پایین و با شرمندگی رفت نشست سر جاش ...
بعد از چند دقیقه دختر رفت كنار مرد نشست و با لبخند گفت : من معذرت میخوام! متاسفم كه تو رو خجالت زده كردم. راستش من فارغ التحصیل روانپزشكی هستم و دارم روی عكس العمل مردم در شرایط خجالت آور تحقیق می كنم ...!!!
مرد هم ناگهان فریاد زد : چی؟! منظورت چیه كه 200$ برای یه شب می گیری؟


















گویی از خواب قرون برخاستم
زندگی گم کرده دنیای قدیم
نیست یک خشتی که عهدی نو کنم
خواب و بیداری چه کابوسی عبوس!
آشنایان رفته اند
داغ یک دنیا عزیز
وای! وحشت میکنم
مومیایی زنده بود
چشمهایی گود رفته
شاید از اهرام مصر
شکل یک فرعون و بخت النصر یا یک همچو چیز
با شنل پوسیده خود ارث اعصار و قرون
سرد و سنگین می رود .
در میان چهره های مشمئز.
گیج و گول و آج و واج.
راه خود گم میکند
راه خود را بیخودی کج میکنم
می دوم در کوچه ها پس کوچه ها
شاید آنجا ها که منزل داشتم
ها همانجاهاست کز من چیزها جا مانده است
کو؟ کجاست؟
گیج گیجی میخورم راهم دهید
آرزوها عشقها گم کرده ام
می روم دنبال آن گمگشته ها
سایه ها از دور و بر در می روند
یادگارانی که شاید می شناسندم ز دور
آدمکهایی که تند فرز غایب می شوند
جای پاشان از دز و دیوار بالا میرود
سر صدا ها بیخ گوشی پچ پچ و گیج و گنگ
بی صفتها گور خود گم می کنند
شاید آنها هم خجالت می کشند
سر بزیر افکنده ام
از مروت دور نیست
شاید آنها هم چو من از گور بیرمن آمدند
باید از محشر گذشت
این لجن زاری که من دیدم سزای صخره هاست
گوهر روشن دل از کان جهانی دیگر است
ارث بابا کوره قسمت کرده اند
آّب و رنگ من یکی برداشته
چشم و ابرویم بدست دیگری است
آن یکی پهلو قلمبیده ! چه خوب
شاید او هم کلیه های من ؟ صحیح !
ساز و چنگم در کجا افتاده اند ؟
این یکی ناچار می ماند زمین
کنده سنگین ! که زورش می رسد
این که رد شد آن رفیق من نبود ؟
از قد و بالا که دیدم عین اوست
پس چطور ؟
او مرا دید و به این سردی گذشت؟
ها_ بگو
این یکی هم مال او کش رفته است
باز کوه بی زبان ور میزند
با که میگوید سخن ؟ با من که نیست
گنگ مجنون لال بازی در نیار
من دگر گوشم بدهکار تو نیست
باز هالو را مترجم لازم است
من که شاعر نیستم
گو بگوید هر که میفهمد زبان راز را
دختره با برق چشمان سیاه
یکه خوردم راستی
عین آن یاروی هفده قرن پیش
آنکه در تابوت قیصرها غنود
ها_ صدایش در نیار این هم بله
سرمه دان آن یکی دزدیده است
عذر می خواهم پری
من نمیگنجم در آن چشمان تنگ
با دل من آسمانها نیز تنگی میکنند
روی جنگلها نمی آیم فرود
شاخ زلفی گو مباش
آب دریا ها کفاف تشنه این درد نیست
بره هایت میدوند
جوی باریک عزیزم راه خود گیر و برو
هر دم اندازد بکول ابلهی
کهنه انبانی پر از بازیچه دارد این فلک
با ابله زیر بار
خنده میگیرد مرا
عین آنهایی که وقتی بار دوش بنده بود
حاصل آن پشت ریش و ناگهان خر غلط گور
خنده ام گیرد بگو یا گریه ام زین سر نوشت
داده های خود یکایک پس گرفت
عادتم داد و خمارم کرد و تریاكم نداد
لوله ها را باز کرده جمع و جور
می زند زیر بغل
باز آوردی که چه؟
پس نمی گیرم برو
ناز زنهایی که می گفتند دنیا مرد نیست
قهوه خانه سوت و کور
زانوی سکو گرفته در بغل
در خمار مزمن خود چرتکی
پنجره خمیازه کش
در خمار یک غزل یک پنجه ساز
چشم کاشی های ابلق خوابناک:
از شکاف در به هر جان کندنی است
باز چشمک می زند
یک درخت بید مجنون سر بزیر
زل زده در جوی آب اندیشه ناک
آشنای من نهان در بیخ و کنج سایه ها
باز میخواند مرا
یک صدای التماس آمیز گاهی خشمگین.
من چه میخواهی بگویم؟ یک نگاه
یک نگاه دردمند
آرزوی زنده کن من مرده ام
در تقلای فرار و کنجکاو
هر کجا سر می کنم زندان و قفل
هی زمین در زیر پا و آسمان بالای سر
این عقاب خشمناک سر نوشت.
در سکوت نیمشب گاهی سحر
یک پل اسرار رنگ آمیز و محو
بر فراز کوههای سرد و سنگین بسته اند
ماه از آنجا میرود
راه زیبای جهان آرزو
آه ! آه!
صخره های تیز وحشی بسته راه
این شنل پوسیده خواهد گیر کرد
بال پر می سازم از این پاره ها
یک شب مهتاب از این تنگنای
برفراز کوهها پر می زنم
می گذارم میروم
ناله خود می برم
دردسر کم می کنم
مهلت زندانین برزخ است
باز هم آزادی صد سال عمر
منعکس
میله ها از هم درید و سیل باغ وحش ریخت
امتحان آخری خود آیت وقتی عظیم
عمر دنیا هم به پایان میرسد
جن برون فرمود از درگاه دولت انس را
دست در دست نفاق
پای ایمان در دل کفر و نفاق آید میان
جنگهای پرده پوشی منفجر خواهد شدن
می رسند افرشتگان
آشیان در مغز انسان میکنند
تیغ کین خار ندامت می شود
خشم وجدان التهاب دوزخ افروزد بجان
اتصال سیم برقش با عذاب جاودان
زنگ محشر می شکافد نعره ها و ناله ها
پر ده پایان فرود
یک سکوت هولناک و یک تکان
کفه ها بالا و پایین میروند
سرنوشتی مهر و موم
باز می گردم به گور
می شکافم وحشت غاری عظیم
شانه هایم در فشار تنگنا و تیرگی است
یک ستاره کوره سوسو میزند آن بیخها
روزن عشق و امید
چشمهایی خیره میپاید مرا
غرش تمساح می آید به گوش
کبر فرعونی و سحر سامری است
دست موسی و محمد با من است
می رویم وعده آنجا که با هم روز و شب را آشتی است
صبح چندان دور نیست...






اشعاری از شهریار






.: Weblog Themes By Pichak :.